جدول جو
جدول جو

معنی گوش تیز - جستجوی لغت در جدول جو

گوش تیز
آنکه قوۀ شنوایی قوی دارد
تصویری از گوش تیز
تصویر گوش تیز
فرهنگ فارسی عمید
گوش تیز
تیزگوش، رجوع به تیزگوش شود
لغت نامه دهخدا
گوش تیز
آنکه قوه شنوایی اش قوی باشد
تصویری از گوش تیز
تصویر گوش تیز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوش فیل
تصویر گوش فیل
پیلگوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوش خز
تصویر گوش خز
هزارپا، حشره ای دراز و زرد رنگ که بدنش از حلقه های بسیار تشکیل شده و در هر حلقه یک جفت پا و جمعاً بیست و دو جفت پا دارد، در جلو سرش نیز یک جفت قلاب دارد که با آن حشرات دیگر را شکار می کند و درازیش تا ده سانتی متر می رسد، گوش خزک، سدپایه، پرپایه، سدپا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوش پیچ
تصویر گوش پیچ
پیچ دهندۀ گوش، آنکه گوش کسی را به جهت تنبیه بپیچاند، گوش مال دهنده، برای مثال چو گشت آسمانم چنین گوش پیچ / نباید برآوردن آواز هیچ (نظامی۶ - ۱۱۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوشتین
تصویر گوشتین
گوشتی، تهیه شده از گوشت، برای مثال چه خوش گفت فرزانۀ پیش بین / زبان گوشتین است و تیغ آهنین (نظامی۵ - ۸۱۴)، کنایه از فربه، گوشت دار
فرهنگ فارسی عمید
دهی است جزء دهستان سهرورد بخش قیدار شهرستان زنجان واقع در 20 هزارگزی باختر قیدار و 14 هزارگزی راه عمومی، کوهستانی و سرد و سکنۀ آن 539 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
گوشتی، از گوشت ساخته:
چه خوش گفت فرزانه ای پیش بین
زبان گوشتین است و تیغ آهنین،
نظامی،
، سمین و فربه، (ناظم الاطباء)، گوشتناک، پرگوشت، فربی، بسیارگوشت: الحادره، مردم گوشتین ستبر، عین حادره، چشمی گوشتین و تمام، (مهذب الاسماء)، غذایی که از گوشت سازند، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مرکّب از: گوش + خز، خزنده =گوش خزک، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، جانوری است که آن را هزارپا میگویند. (برهان)، کرم هزارپا. (رشیدی)، هزارپا را گویند. (جهانگیری)، گوش خزه. گوش خزک. گوش خیزک. گوش سنب. گوشالنگ:
گرچه صد پا بیش دارد گوش خز (کذا)
لیک اندر گوش کس یک پای نتواند نهاد.
نخشبی (از جهانگیری)،
گر بگویم عیب تو باگوش خز
گوش خز انگشت در گوش افکند.
نخشبی (از جهانگیری چ هند)،
رجوع به گوش خزک و گوش خزه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو / نو / نُکْ)
آنچه که رأسش تیز باشد. (فرهنگ فارسی معین). سرتیز
لغت نامه دهخدا
(چَمْ بَ)
پزندۀ گوشت. آنکه طبخ گوشت کند. طاهی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
پیچندۀ گوش، پیچندۀ گوش و تاب دهنده آن تأدیب یا سیاست را، گوشمال دهنده:
چو گشت آسمانم چنین گوش پیچ
نباید برآوردن آواز هیچ،
نظامی،
،
گوشمال، (برهان) (غیاث)، سیاست و یا گوشمال، (ناظم الاطباء)، برای تأدیب یا مجازات، گوش کسی را پیچاندن، (فرهنگ نظام) :
وگرنه چنانت دهم گوش پیچ
که دانی که هیچی و کمتر ز هیچ،
نظامی،
،
پارچه ای را نیز گویند که به جهت دفع سرما بر دور سر و گوش پیچند، (برهان)، شالی را گویند که به واسطۀ دفع اذیت سرما بر گوش پیچند، (آنندراج)، یک نوع زینتی که در عمامه گذارند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
گوش فیل. اذن فیل، نامی های دوچشمه را (درالفبا) : و ها از بسیار گونه کنند، های دوچشمه که دو صفر متصاعد بر سر هم باشند آن را گوش پیل خوانند... (راحهالصدور ص 444 فی معرفه اصول الخط)
لغت نامه دهخدا
تابندۀ گوش، پیچندۀ گوش، گوش پیچ،
گوش تابیده، پیچیده گوش،
گوشمال و تاب دادن گوش برای سیاست و تأدیب و عقوبت، (ناظم الاطباء)، گوشمال،
پارچه ای باشد که بر دور گوش پیچند، (برهان)، پارچه ای که بر دور کله و گوش پیچند، (ناظم الاطباء)، گوش پیچ
لغت نامه دهخدا
(زَ)
لهجه ای از گوش خزک. (یادداشت مؤلف). گوش خزه. گوش خزک. گوشالنگ. رجوع به گوش خزک شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
گیاهی که نام علمی آن آروم کولوکازیا و یا آروم اسکولنتا است و آن را به عربی قلقاس الفیل و به فارسی قلقاس و گوش فیل می گویند. (از واژه نامۀ گیاهی دکتر اسماعیل زاهدی ص 31) ، قسمی از حلویات. قسمی شیرینی از آرد و تخم و مرغ و قند سوده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ گَ)
بمجاز آزاردهنده، اذیت کننده:
چو من بلبلی را بود ناگزیر
از این گوش گیران شوم گوشه گیر،
نظامی
لغت نامه دهخدا
حالت و چگونگی گوش تیز، تیزگوشی، رجوع به تیزگوشی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوش تیزی
تصویر گوش تیزی
نیرومندی شنوایی قوت سامعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوک تیز
تصویر نوک تیز
آنچه که راسش تیز باشد
فرهنگ لغت هوشیار
پیچنده گوش، آنکه گوش دیگری را برای تنبیه و سیاست تاب دهد گوشمال دهنده: چو گشت آسمانم چنین گوش پیچ نباید بر آوردن آواز هیچ. (نظامی)، گوشمال تنبیه، پارچه و شالی که به جهت دفع سرما بر دور سر و گوش پیچند، نوعی زینت که در عمامه گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تابنده گوش پیچنده گوش، گوش تابیده پیچیده گوش، تاب دادن گوش برای تنبیه گوشمالی، پارچه ایست که دور گوش و سر پیچند: گوش پیچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوش چین
تصویر گوش چین
آنکه هر چه بشنود پیش دیگران باز گوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوش خیزک
تصویر گوش خیزک
گوش خزک، گوش خز
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از راسته تک لپه ییها که جزو تیره قلقاسها میباشد. گیاهی است علفی و دارای ساقه زیر زمینی غده یی و با گلهای معطر که اصل آن از هندوستان است و از آنجا به دیگر نواحی برده شده است آرن فیل گوش لوف حیه لوف الحیه لوف ارقط دراقیون لوف کبیر آذان الفیل لوف مستطیل اذن القسیس شجره التنین خبز القرود غرغنطیه ارون، نوعی شیرینی. طرز تهیه: 75 گرم آرد سفید را با یک استکان شیر و 6 عدد زرده تخم مرغ و یک سفیده خمیر کرده بگلوله های کوچکی تقسیم کنند و هر یک از گلوله ها را پهن و نازک کرده بهر شکل که خواهند می برند و یکی یکی آنها را در روغن داغ فرو برده نزدیک سرخ شدن بیرون آرند و خاکه قند روی آن پاشند
فرهنگ لغت هوشیار
گوش کننده، آزار دهنده اذیت کننده: چو من بلبلی را بود ناگزیر ازین گوش گیران شوم گوشه گیر. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشت پز
تصویر گوشت پز
آنکه گوشت را طبخ کند
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که در گوش بخزد، هزارپا: گر بگویم عیب تو تا گوش خز گوش خز انگشت در گوش افکند. (نخشبی)
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گوشت ساخته از گوشت: چه خوش گفت فرزانه پیش بین زبان گوشتین است و تیغ آهنین. (نظامی)، فربه چاق سمین: الحادره مردم گوشتین ستبر، غذایی که از گوشت سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش تیپ
تصویر خوش تیپ
خوش چهرمان، منوچهر
فرهنگ واژه فارسی سره
خوش حالت، خوش اندام، خوش هیکل، خوش سرووضع، خوش ظاهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
هزارپا، هزارپای قهوه ای رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
شاشیدن، ادرار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
میز گرد
دیکشنری اردو به فارسی